فلسفه یا عرفان؟

مدت‌ها برایم سوال بود که چرا تمدن ایران نتوانسته فلاسفه و روانشناسان برند با نظریه های اقتصادی و سیاسی معروف مثل دموکراسی یا مشابه آن را برای جهان معرفی کند؟ کجای کار می لنگیده است؟

در مقابل متوجه شدم تمدن اروپا هم در معرفی عرفایی همچون مولوی و حافظ و آیت الله قاضی (ره) و مشابه نا موفق عمل کرده است.

تمدن ایران چه کم داشته که اکنون فلسفه و نظریات سیاسی اقتصادی را با برندهای اروپایی می شناسند و تمدن اروپا چگونه بوده که عرفان در آنجا به فراموشی سپرده شده است؟

امروز پاسخی به ذهنم رسید و برای نقد شدن، آن را می‌نویسم.

در واقع هم اروپا و هم ایران در 14 قرن اخیر هردو دارای اندیشمندان تلاشگری بوده‌اند، اما چیزی که تفاوت را در نتیجه حاصل کرده، محتوایی بوده است که از ابتدا برای تحقیق در اختیارشان بوده است.

در تمدن اروپا

یک اندیشمند اروپایی، همواره خود را در برابر حکومت‌های فاسد کلیسایی دیده و هر چه درباره دین از آن‌ها پرسیده راضی و قانع نشده است.

مسحیت به ذات خود اصلا یک دین جهانی نبوده است. مسیح با خود کتابی نیاورده بود، اولین کلیسا به مدل کنونی‌اش اصلا پیشنهاد یا طراحی عیسی ع نبوده و احکام منظم و مفصل (مشابه آنچه در اسلام است) در دین مسیحیت که سیر و سلوک به سوی خدا باشد توسط شخص عیسی مسیح تعیین نشده است. اصلا من شک دارم که عیسی ع قصد داشته تمدن اروپا را با کلیسا هایش اشغال کند. او بیشتر آمده بود تا قوم یهود را از بیراهه نجات دهد.

لذا مسیحیت در ابتدا با سیر و سلوک و عرفان توام بوده اما به دلیل نبود یک نظام مندی قوی مانند اسلام به مرور به ابزاری برای حکومت بر مردم تبدیل شده و ذات عرفانی و خداوندی خود را از دست داده است.

هر اندیشمندی در اروپا که اتفاقا با صداقت و بدون جهت گیری اولیه شروع به تحقیق نموده، ابتدا متوجه شده است دین مسیحیت آن ها را قانع نمی کند و باید آن را کنار بگزارد، سپس به دنبال جایگزین آن علومی همچون روانشناسی یا جامعه شناسی را ابداع و نظریه‌هایی مثل مارکسیسم یا سرمایه داری را مطرح کند تا روش زندگی متعالی را برای انسان کشف کند. سپس خود اعتراف کرده است که هیچ گاه به مقصد مطلق و آرمان شهر ممکن دست نیافته است.

در تمدن ایران

اما اندیشمندان ایرانی چرا به فکر ابداع علوم مختلف و ارائه نظریه‌های سیاسی و اقتصادی مختلف نیفتاده‌اند؟ مگر نه اینکه اندیشه همواره در این تمدن ارزشمند بوده و در کلام اندیشمندانش چنین نقش بسته است:

ای برادر تو همان اندیشه‌ای
مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

مولانا

یعنی اگر اندیشه نکنی چیزی جز استخوان و پوست و گوشت (حیوان) نیستی. با این همه تاکید بر تفکر و اندیشه، پس کو انواع نظریه‌های فلسفی و اندیشه‌های ابداعی و کتاب‌های برند جهانی و نظریه های سیاسی و اقتصادی و روانشناسی متعدد؟ پس اندیشمندان ایرانی چه کار می کردند؟

تمدن ایران بعد از نفوذ و تسلط اسلام بر آن آرام نگرفت. احکام در اسلام چنان سنگین می‌نماید که حتی مرتاضان هندی با سال‌ها ریاضت و سختی کشیدن تازه به بخشی از این احکام به شکل نا صحیح عمل کرده بودند. اما در عمل حکومت های اسلامی هم فاسد و برای تمدن ایران غیر قابل تحمل بود. در ایران نیز اندیشمندان از دین رایج راضی نشده و تناقضات را مشاهده و به همین دلیل همواره از شریعت خشک و خالی انتقاد نموده اند.

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمندِ مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟

گوییا باور نمی‌دارند روزِ داوری
کاین همه قَلب و دَغَل در کارِ داور می‌کنند

حافظ

اما برعکس اتفاقی که در تاریخ اروپا افتاده است، اندیشمندان ایرانی هیچ گاه نتوانسته‌اند ذات دین را به کللی به چالش بکشند، چرا که همواره یک نام جلویشان سبز شده که پاسخ تمام اشکالاتشان را داده است. اندیشمندانی که به انتقاد از دین یا حکومت‌های دینی برخواستند، در نهایت آرمان شهری عینی یفاته اند به نام علی (ع)، و چون علی (ع) را یافتند دیگر نیازی به ابداع یک آرمان شهر تخیلی جدید پیدا نکردند.

بزرگ ترینِ این منتقدان و معترضان به دین و حکومت اسلامی، از قضا فرزندانی از نسل همان علی بوده‌اند که از نظر علمی هم جملگی تحسین برانگیز هستند. انتقاد و اعتراض آن‌ها از حکام اسلامی به حدی بالا گرفت که در موردی تا کوچک‌ترین فرزندشان قربانی این اعتراض شد تا اندیشه احیا شود، در موارد دیگری عمری را در اسارت و زندان طی کردند تک به تک به دست همین حکومت‌ها کشته شدند و در نهایت آخرینشان از دست جهالت مردم سر به غیبت نهاد تا به مردم فرصت اندیشه دهد.

هر چه دانش فراتر رفت انسان‌ها بیشتر متوجه این فقدان شدند. اندیشمندانی که قدم در شناختن ایشان گزاشتند همواره از وصف آنان عاجز و در اندیشه آنان ره به جنون بردند. لذا اندیشه از فکر فراتر رفت و به معرفت رسید و چنین شد که اندیشمند متوجه شد مقصد واقعی و مطلق کجاست و راه چیست لذا هر فکر و تخیل و اندیشه‌ای درباره زندگی مادی یا ارائه نظریه‌های مادی گرایانه برایش بی ارزش و در نتیجه تمام توجه او به سمت سیر و سلوک الی الله جلب شد. در آن زمان بود که ایران از تمدنی تحت سلطه اسلام به تمدنی مدعی اسلام بدل شد. سپس فرمود:

می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا

پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را
آن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشا

مولانا

در ادامه همین مسئله اندیشمندان معاصر و غرب دیده همچون علی شریعتی نیز پس از کسب دانش به سبک اروپایی آن عمیقا متوجه می‌شود که هرچه آموخته چیزی جز مدح علی نیست لذا بجای اینکه به دنبال نامی برای خود باشد و سعی کند کتاب‌ها و نظریه‌هایی به نام خود ثبت کند تا نامش در امتداد اندیشمندان تاریخی اروپا ذکر شود تمام زندگی خود را برای معرفی نام علی صرف کرد.

این بلای مغتنمی است که بر سر هر اندیشمند دیگری در این مرز و بوم می‌افتد و در نهایت خود را تنها در پناه عرفان و معرفت خداوند می‌یابد و هر گاه می خواهد بگوید نه این ها اشتباه است نام مبارک علی (ع) جلوی چشمانش سبز می شود. بجز اندکی غرب گرا که حاضر به مطالعه تاریخ عرفانی و مذهبی نبوده اند تا مبادا به جهالت آن ها لطمه ای وارد کند.

جمع بندی

عاقلان نقطه پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

حافظ

این مطلب نیازمند اصلاحات و نظرات شماست.


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *